سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مشق شب

شاید سخن درباره صدا و سیما و آن چه در آن می گذرد سخنی نخ نما باشد. وضع فعلی صدا و سیما از وضع مطلوب را باید با مقیاس سرعت نور سنجید اما آن چه باز وادارم کرد تا درباره صدا و سیما بنویسم نمایش سریال چهل سرباز است. پرداختن به موضوع مقاومت و نشان دادن ریشه دار بودن این فرهنگ در میان ایرانیان کاری ارزشمند است اما نباید آن را به هر قیمتی به تصویر کشاند و وارد محدوده هایی شد که به پرتگاه بیشتر می ماند. این احتیاط از همه متوقع است و از فردی چون محمد نوری زاد بیشتر. متاسفانه این هنرمند نیز در عرصه سریال سازی به ورطه ای افتاده است که کارگردانان دیگر هم در آن سقوط کردند. وقتی قسمت اخیر سریال را دیدم و آن مجلس عروسی را و آن خانم عروس با آن آرایش آن چنانی و زنانی که موی سرشان بیرون بود و حتی گردن برخی نیز هویدا نا خودآگاه این سوال بر زبانم جاری شد که این چه وضعش است هنوز سوالم به پایان خود نرسیده بود که این پاسخ را شنیدم :" خوب عروسه . اول زندگیشه" واین پاسخی بود که ابراهیم حاتمی کیا وقتی از او درباره آرایش تند بازیگر سریال خاک سرخ پرسیدند مطرح کرد و به این ترتیب کار خود را توجیه کرد.یادم می آید چند سال قبل در محافل مذهبی هنری این سخن فلان کارگردان با طعنه مطرح می شد که وی گفته بود:" فیلم های ایرانی به واقعیت شباهت ندارند . شما در کجای دنیا دیده اید که وقتی زن می خواهد بخوابد با روسری بخوابد و یا وقتی از خواب بیدار می شود روسری بر سر داشته باشد؟!" این سخن در آن زمان از آن کارگردان نه چندان خوش نام در محافل مذهبی مطرح می شد و اکنون همان نگاه و همان تفکر در میان کارگردانانی چون حاتمی کیا و نوری زاد دیده می شود.  مسلما از جناب نوری زاد هم اگر بپرسند همان پاسخ حاتمی کیا را خواهد داد. این نوع نگاه و این طرز تفکر باعث خواهد شد که به نوری زاد هم همان نگاهی را پیدا کنیم که نسبت به کارگردانان لاقید و غیر مذهبی همانان که هنر را برای هنر می پسندند  داریم. چنین مبادا!      


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط محمدرضا فلاح 86/9/29:: 9:19 عصر     |     () نظر
در مباحث کلام شیعی ما با دو مفهوم روبرو هستیم :وعده و وعید. متکلمان شیعه براین نظرند که اگر خدا وعده ای داد حتما به آن وعده عمل می کند یعنی اگر گفت که خوبان را به بهشت می برم حتما چنین می کند  ولی اگر وعید داد یعنی اگر گفت که بدان را به جهنم می برم وچنین نکرد کار زشتی از او سر نزده است .در میان خودمان هم چنین است اگر پدری بچه اش را به تنبیه تهدید کرد واو را تنبیه نکرد نمی گوییم که آن پدر کار زشتی را مرتکب شده است این را گفتم تا بگویم نمی توانیم با اتکا به این که خدا مهربان است واز خدا به دور است که فقط تعداد کمی را به بهشت ببرد وبقیه را به جهنم  نتیجه بگیریم که می شود از راه های دیگر هم به بهشت رسید وبرای به بهشت رسیدن لازم نیست که حتما مسلمان شیعه باشیم میتوانیم سنی  یا مسیحی یا یهودی یا بودایی ویا هرچیز دیگری باشیم و به بهشت برسیم .من هم قبول دارم که در دیگر ادیان ومذاهب هم آموزه های خوبی هم پیدا می شود وقبول دارم که دیگران هم بهره ای  از حقیقت دارند ولی این دلیل نمی شود که راه آنان  به خدا و بهشت منتهی شود .اگر با یک ماشینی که بخشی از اجزای آن سالم است حرکت کنی آن ماشیت تو را تا حدی پیش می برد ولی تو را به مقصد نمی رساند.اگر بخواهی به مقصد برسی باید ماشینت از هر جهت سالم باشد.   

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط محمدرضا فلاح 86/9/27:: 6:52 عصر     |     () نظر

سوار ماشین بودم ودر ترافیک تهران خودخوری میکردم . سری به رادیو زدم. رادیو پیام کاریکلیماتورهای شاپور را می خواند.یکی از انها برایم خیلی جالب بود : پوست موزی قطاری را واژگون کرد. شنیدن این جمله مرا به یاد شعری از نزارقبانی شاعر بزرگ سوری انداخت. در یکی از شعرهایش گفته است :

 وان امریکا مع شانها لن تمنع الطیور من ان تطیر( امریکا با همه  جایگاهش نمی تواند پرندگان را از پرواز باز دارد)

 قد تقتل الکبیر بارودة صغیره فی ید طفل صغیر(گاه کودکی با یک گلوله کوچک بزرگی را از پا در می آورد )

و بعد یاد نمرود افتادم که پشه ای آن مدعی خدایی را به زانو درآورد. دیگر نمی توانستم جلوی قطار ذهنم را بگیرم.اگر بخواهی آدمی را خیلی زود ناکارش کنی به جای حساسش ضربه می زنی مثلا گیجگاهش وبعد او را تا قبرستان بدرقه میکنی آیا نظام ها هم همین گونه اند. از چه راهی می توانیم استفاده کنیم تا آمریکا را خیلی زود  به گورستان بفرستیم یک راه این است که به کشورش حمله کنیم فعلا برایمان مقدور نیست .اما راه های دیگری هم هست ما باید  پایه های فکری آمریکا را ویران کنیم .آن گاه است که می توانیم پرچم لا اله الا اله را بر بالای کاخ سفید هم نصب کنیم .اما آن پایه های فکری چیست؟

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط محمدرضا فلاح 86/9/26:: 11:53 صبح     |     () نظر

هر وقت از کنار حرم حضرت معصومه رد می شوم و می بینم که زنان بی چادر برای ورود به حرم ناچارند چادر به سر کنند  به فکر بچه بیچاره همراه آن زن می افتم و از خود می پرسم در ذهن آن بچه چه چیزی نقش می بندد وقتی این صحنه را می بیند .او مادرش را در جاهای مختلف با وضعیت های مختلف دیده در خانه در عروسی در کوچه در هنگام خرید و جاهای دیگر و در هر جا او را با لباسی دیده گاه با روسری گاه با مقنعه گاه با شال گاه  بدون هیچ پوششی و از دیدن تفاوت لباس ها در موقعیت های مختلف نتیجه گرفته که هر نوع پوشش برای جایی است وحال که میبیند مادرش برای ورود به حرم باید چادر سرکند نتیجه می گیرد که چادر فقط برای حرم است اگر اجباری باشد واگر مثل حرم امام خمینی اجباری نباشد در حرم هم چادر لازم نیست . این بچه وقتی زنان چادری را در خیابان و در هر جا غیر از حرم میبیند باز برایش سوال پیش میآید که پس چرا این زنان در جایی غیر از حرم چادر به سر کرده اند و چون طرز پوشش مادرش را دیده  و مادرش را بیش از دیگران قبول دارد نگاه مبهمی به چادر پیدا می کند وآن وقتی که به مدرسه می رود ویا به سن تکلیف میرسد دیگر برایش چادر در هر جایی غیر از حرم چیز اجباری است و دیگر به سختی چادر به سر میکند.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط محمدرضا فلاح 86/9/24:: 4:55 عصر     |     () نظر

برای آن که از ما یاد کنند ، اسممان پر آوازه و شهرتمان عالم گیر شود گاهی به کارهای عجیبی دست می زنیم چون اصلا راه مشهور شدن را بلد نیستیم ولی خبر نداریم که آب در کوزه وما تشنه لیان می گردیم نمی دانم نامی از طلائیه شنیده اید یا نه. طلائیه نام بیابانی است در نزدیکی خاک عراق .زمستانش یسیار سرد است و در تابستان از آسمانش آتش می بارد.از جلوه های خیره کننده شهر هم نمی توانی چندان نشانی بیابی نه تنها ADSL به آن جا پا نگذاشته بلکه ازDial up هم خبری نیست اما با وجود این سالانه حدود300000 نفر به آن جا می روند.از پاسگاه طلائیه قدیم که رد می شوی می شود از دور یک نگین طلایی را از دور دید.آن گنبد شهدای مدفون در طلائیه است .وقتی روی سنگ مزارشان نگاه می کنی نامی نمی بینی ولی چند لحظه که می گذرد احساس می کنی آنان برایت آشنایند. این احساس تنها برای تو نیست بسیار دل هایی هستند در جای جای ایران ودنیا که آنان را می شناسند ،برایشان نامه می نویسند و ناگفته های خود را برای آنان باز می گویند.آن چند شهید گمنام طلائیه مشهورند.رازش چیست؟ آنان که نگاه حود را از فرش کندند و به عرش دوختند ،در سینه خود نکته ها دارند از این راز .فقط باید دل را آسمانی کرد


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط محمدرضا فلاح 86/9/23:: 3:59 عصر     |     () نظر

ما آدم ها می دانیم که چیزی گم شده داریم و به این رسیده ابم که باید پیدایش کنیم ولی کوشش هامان کارگر نمی افتد و ره به ترکستان می برد.گاهی به این مشکل فکر می کنیم و ذهنمان را درگیر آن اما به جای آن که کلید این قفل را پیدا کنیم ذهنمان قفل می کند و دیگر تاب هیچ فرمانی را ندارد ما هم از خیرش می گذریم و به زندگی روزمره باز می گردیم اما دوباره تا حرفی از جنس اندیشه بر روی شاخکهای فکرمان می نشیند و آن ها را مرتغش می کند باز همان آش است وهمان کاسه. دوست دارم من مشکل را حل کنم واین بار سنگ فرش هر خیابان را آسودگی خاطر کنم می دانم که باید صبر کرد تا مشکلات شکلات شود و برایمان ز غوره حلوا سازند ولی غم ندارم چون غلام همت آنم که زیر چرخ کبود زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط محمدرضا فلاح 86/9/22:: 3:57 عصر     |     () نظر