سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مشق شب

صدام حسین رییس‌جمهور سابق عراق نمی‌‌دانست که سربازان آمریکایی وی را از «کمپ کروبر» به کجا منتقل می‌کنند. چشمان او را بسته بودند تا محل بازداشت خود را نبید. با این حال وی پیش از ترک مکانی که برای مدت دو سال در آن بازداشت بود، رو به همراه خود کرده و گفت: «من این مکان را خیلی دوست داشتم ولی تغییر زیادی کرده است». بدین ترتیب مشخص شد که وی می‌داند در یکی از کاخ‌های خود بازداشت است.

این مکان برای زندانی جدید با اهمیت خاص خود آماده شده بود. راهروهایی دراز و پیچ در پیچ که در نهایت به سلول زندان ختم می‌شد. طراحی آن به گونه‌ای بود که امکان یاد گرفتن مسیر و پیمودن آن بدون همراه وجود نداشت.

دستگاه‌های استراق‌سمع و دوربین‌ها در تمامی زوایا کار گذاشته شده و به نظر می‌رسد که سلول‌های دیگر هرگز مورد استفاده قرار نگرفتند. درهای پوشیده از صفحه‌های اسفنج فشرده و رنگ تازه و همچنین دستگاه‌های تهویه هوا و سقف مصنوعی مکان همگی قبل از حضور صدام مهیا و آماده شده بودند.

راه ورود به زندان از طریق راهرویی است که در میانه آن دوچرخه‌ای ثابت و یک صندلی وجود دارد که برای بررسی‌های پزشکی و معاینه صدام از آن استفاده می‌شد. وی دچار فشار خون بود که گاهی اوقات این فشار بر اساس شرایط روحی او بالا می‌رفت.

صدام در خاطرات خود در مورد شرایط جسمی‌اش نوشته: «دارویی که مصرف می‌کردم با همکاری من و دکترم تهیه شد و نه دکتر به تنهایی. ما در مورد شرایط هر دارو و ویژگی‌های من بحث می‌کردیم . دکترها پس از آن آمده و بعد از دو ماه و نیم موفق شدند تا فشار خون مرا پایین بیاورند. گمان می‌کنم که تلاشی صادقانه داشتند».

در زندانی با مساحت 15 متر مربع، یک پنجره کوچک دایره‌ای در بالای دیوار وجود داشت و یک توالت کوچک و صندلی برای حمام نیز در گوشه آن به چشم می‌خورد. در کنار آن یک سکوی سیمانی قرار داشت که رختخواب بر آن پهن شده و تبدیل به تختخواب می‌شد. در این اتاق صدام بیشتر وقت خود را جدا از جهان خارج سپری می‌کرد و صدایی از وی شنیده نمی‌شد به جز سخنان کوتاهی که گاهی با نگهبانان می‌گفت یا صدای رادیویی که آنها در بیرون بدان گوش می‌دادند.

صدام مانند هر زندانی دیگری همواره لباسی زرد بر تن داشت و همواره در تمیز نگاه داشتن آن تلاش می‌کرد. با این حال چندی بعد درخواست پیراهنی مشکی و دیگری سفید کرد. از جمله توافقاتی که صورت گرفته بود، فراهم کردن سیگار کوبایی برای صدام بود که تا لحظه آخر عمر خود از آنها استفاده می‌کرد. همچنین رژیم غذایی کم‌نمک و کم‌چربی او نیز رعایت می‌شد.

بین صدام و نگهبانانش روابط دوستانه‌ای ایجاد شده بود، هر چند آنها به شکل مداوم تغییر می‌کردند و امکان دوستی عمیق میان آنها وجود نداشت. صدام همواره با آنها شوخی کرده و آنها را نصیحت می‌کرد. یک بار صدام به یکی از نگهبانان گفت که زیاد خود را با تمرین‌های ورزشی خسته نکند چرا که برای سلامتی‌اش ضرر دارد.

صدام در خاطرات خود نوشته است: «به او گفتم بیست حرکت برای تو بسیار خوب است ولی ده سال دیگر شاید به پنج یا حداکثر پانزده حرکت قانع شوی. ولی اگر بخواهی دوباره ازدواج کنی هرگز نمی‌توانی این حرکات ورزشی را بیش از سه یا چهار بار انجام دهی. ما همه به این شوخی خندیدیم. من این شوخی را به زبان انگلیسی بسیار ضعیفی گفتم که از زمان دبیرستان به خاطر داشتم. همان زمانی که با دوستانم مامور شدیم تا به سمت عبدالکریم قاسم شلیک کنیم».

صدام دریافت که تیم پزشکی وی از نظر رفتار و تخصص بسیار مناسب هستند. به نوشته خود صدام «برخی از اعضای تیم پزشکی بودند که از نظر روحی احساس راحتی خیال به من می‌دادند».

یک بار فشار خون صدام به شکل بی‌سابقه‌ای بالا رفت. دکتر پیش از مداوا از وی پرسید دیروز و روز قبل از آن چه گذشت؟ صدام پاسخ داد: «در حال خواندن آوازی با خود بودم که خاطرات بسیاری را در من زنده کرد. این آواز را به شکل آهسته و در قلب خود می‌خواندم».

صدام شعری سروده و به یکی از زندانبانان خود هدیه کرد و زیر آن نوشت: «تقدیم به دوست خوبم «هاکی». من تو را در شرایط سختی و در زندان شناختم و تو دوستی خوب و انسانی صادق و در عین حال در کار خود جدی بودی. آرزو دارم تو و خانواده‌ات در خوشی بوده و از خدا می‌خواهم تا تو را در کارت موفق کند».

در مدت زمان زندان، صدام بین زندان و حیاط پشتی در حرکت بود و گاهی در آن حیاط پیاده‌روی می‌کرد. سقف حیاط باز بوده و آفتاب می‌گرفت. در گوشه حیاط میز و صندلی وجود داشت که صدام برای خواندن و نوشتن از آن استفاده می‌کرد و آثار سوختگی توسط سیگارهای برگ کوبایی در گوشه و کنار آن مشاهده می‌شد. وی گاهی مطالبی می‌نوشت و تنها کتابی که برای مطالعه در اختیار داشت، قرآن کریم بود.

وی در خاطرات خود نگاشته: «لباس‌های خود را برای جلوگیری از انتقال بیماری‌های جنسی با دست خود می‌شستم».

افسر نظامی مسئول اما می‌گفت که این موضوع صحت ندارد چرا که تمامی لباس‌ها در مکانی مخصوص شسته شده و صدام هیچگونه وسیله‌ای برای شستشو در اختیار نداشت.

در یک گوشه حیاط دو صندوقچه چوبی قرار دارد که برای کاشت گل و گیاه است ولی امروز جز یک چوب خشک در میان خاک‌ها چیزی وجود ندارد.

روزی که صدام این زندان را ترک می‌کرد، باید بر اساس قوانین عراق آخرین عکس از او گرفته می‌شد. وی از نگهبانان خواست تا کتی مشکی با کلاه برای وی بیاورند. آخرین عکس در حالی از او گرفته شد که سربازی در تخته پشت سر صدام، نام وی را نوشت. این کار صدام را به شدت عصبانی کرد و وی خواست تا نامش را پاک کنند چرا که «من نیازی ندارم تا کسی مرا بشناسد».

منبع پرس تی وی


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط محمدرضا فلاح 87/2/6:: 4:56 عصر     |     () نظر

به این دو سوال و پاسخ های آن دقت کنید.این ها پاسخ هایی است که خانم لیلا حاتمی به سوالات خبرنگار روزنامه عربی زبان الحیات داده اند. در پاسخ ها نکاتی است که توجه به ان ها جالب است

1.کارهای تلویزیونی شما در ایران موفق بوده است.چه چیزی باعث شد تا در تلویزیون نیز فعالیت کنید در حالیکه شما پیشنهادات سینمایی زیادی نیز دارید؟

تلویزیون قصد دارد که تمامی سینما را به سمت خود جذب کند و این کاریست که شروع کرده است. هفت سال قبل و پس از بازی در فیلم دوم خود به مدت سه سال بدون کار بودم. تمامی داستان‌هایی که به من پیشنهاد می‌شد، سبک و بی‌ارزش بود.هنگامی که پیشنهاد کار تلویزیونی ارائه شد، بسیار خشنود شدم. داستان آن فیلمنامه مربوط به دختری از دهه بیست قرن گذشته در ایران بود. تشویق شدم چرا که لباس‌ها متفاوت بود. با این حال سه ماه تردید داشتم. معتقد بودم که هنرپیشه سینما نباید در تلویزیون ظاهر شود. کار در تلویزیون در نظر من بسیار بد و در ردیف کارهای تبلیغاتی بود.با این حال آنچه که باعث شد تا در پذیرش آن پیشنهاد تشویق شوم، مشارکت همسرم و سناریوی جالب آن و همچنین پیشنهاد مالی خوب بود. آن سریال بسیار موفق بود ولی با این حال من زیاد راضی نبودم و احساس خجالت می‌کردم به طوری که حتی نمی‌توانستم در برابر خانواده خود ظاهر شوم.

 و اما نکته مربوط به این پاسخ: سال ها پیش وقتی برای اولین بار سریال طنز شهر قشنگ از سیما پخش می شد بازیگران زنی نیز در این سریال ایفای نقش می کردند و البته گاه نقش مثبتی هم داشتند و تصویری که از آن ها در ذهنم داشتم تصویر زنانی بود که باحجابند. مدتی پس از اتمام این سریال یکی از نشریات با این بازیکنان زن مصاحبه کرده بود و عکس هایی از آنان را چاپ کرده بود.وضع حجابشان با آن چه که در سریال شهر قشنگ از آنان دیده بودم از زمین تا آسمان تفاوت داشت و بسیار بدحجاب بودند.برایم این سوال همان زمان ایجاد شد که چرا این خانم ها که در بیرون از محیط کار این چنین حجابی دارند چرا در آن جا این گونه با حجابند.یا به حجاب اعتقادی ندارند پس به کاری تن داده اند که به آن اعتقادی ندارند و یا به حجاب اعتقاد دارند پس چرا حجابشان این گونه است. بعدها فهمیدم که خیلی عوامل است که انسان را به کارهایی وا می دارد که مایه شرمساری است ولی فرد آن را انجام می دهد.   

پول کاری می کند که فرد حاضر است کاری را که مایه شرمساری است انجام دهد.

ولی با این حال پیشنهاد جدیدی در تلویزیون را قبول کردید.

سناریوی آن مرا جذب کرد.داستان زندگی زنی در دهه بیست و سی عمرش بود.قرارداد را امضا کردم و پس از تصویربرداری نیمی از قسمت‌ها آن اتفاقی که نمی‌خواستم رخ داد. باید چادر سر می‌کردم. امکان نداشت که زنی در آن شرایط چادر به سر کند. او زنی فعال و با نشاط در جامعه بود و غیرمنطقی بود که در آن دوره زمانی با چادر رفت و آمد کند.به همین دلیل باید در خانه می‌ماند و از فعالیت‌های خود چشم‌پوشی می‌کرد.سناریو تغییر کرده بود. در عین حال در آن سریال مجبور به ازدواج با کسی شدم که «شخص منفی» بود و تمامی نگاه‌های عاشقانه حذف شد، حتی در صحنه‌هایی که با همسرم در آن بازی می‌کردیم، ولی هیچ راهی برای بازگشت نبود.من از شدت ناراحتی گریه می‌کردم و با مسئول برنامه صحبت می‌کردم ولی آنها فقط وعده‌های بی‌ثمر می‌دادند و نمی‌دانم چرا مردم این سریال را دنبال می‌کردند.

و اما نکته مربوط به این سوال: به این سوال پاسخ دهید: چرا خانم لیلا حاتمی گریه کرد؟

1.      چون مجبور بود چادر سر کند

2.      به نظر ایشان منطقی نیست که زن فعال و با نشاط به خاطر حجابش در خانه بماند

3.      در طی فیلم نمی توانست به مردی نگاه عاشقانه کند

4.      همه موارد

نکته بعدی مربوط به این سوال نگاهی است که این خانم  به مردم دارد. البته باید به ایشان حق داد. وقتی در یک سریال فردی بازی می کند که به شعور مردم احترام نمی گذارد چرا باید مردم این سریال را دنبال کنند؟   


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط محمدرضا فلاح 87/2/5:: 12:58 صبح     |     () نظر
شاید بتوان به جرات گفت که در جامعه ما آن چه به یک ارزن هم نمی ارزد آبروی افراد است. آبرو مهم ترین سرمایه افراد شرافتمند است که حاضرند همه دارایی خود را به پای آبرو بریزند تا آبرویشان نریزد. آبرو یعنی همه دارایی شخص و کسی که به حریم آبروی افراد تجاوز نماید و بخواهد این حریم رابشکند و به آن خللی وارد سازد بزرگ ترین جرم را انجام داده است. حرمت فرد را شکسته است اعتماد دیگران را نسبت به او حتی برای مدتی کوتاه سلب کرده است و کاری کرده است که دیگران به خواری به او بنگرند و هر گاه او را می بینند آن مطالبی که درباره او شنیده اند به یاد می آورند و تصویری تار از او در ذهن تداعی می شود. بی دلیل نیست که این همه در ادیان الاهی بر آبروی افراد و حفظ آن تاکید و به آن سفارش شده است. بارها شنیده ایم که گفته اند تا از امری مطمئن نشدید آن را بر زبان نیاورید و تازه بر فرض هم که یقین پیدا کردید حق ندارید آن را در هر جایی مطرح کنید .این سخن نکته و جای خود را دارد. از سخنان اهل بیت است که می گویند تا آن جا که می توانید آن را توجیه کنید بنا بر این حتی بر فرض هم که یقین داشتید عملی در ظاهر مجرمانه رخ داده است بکوشید آن را بر محملی شرعی حمل کنید و به تعبیر حقوقی بکوشید از آن عمل عنصر عامدیت در ارتکاب جرم را بزدایید یعنی بکوشید آبروی شخص حتی نزد خودتان هم نرود و از او تصویری خاکستری در ذهنتان نسازید اما در جامعه ما آن چه بی مقدار ترین متاع است همین آبروی اشخاص است. به صرف پخش یک خبر یا عکس یا فیلم این آبروی افراد است که به باد می رود یک روز یک بازیگر تلوزیون روزی دیگر یک مداح و یک روز هم یک سردار نیروی انتظامی و هر روز هم اشخاص عادی و معمولی  که آبرویشان می رود و فیلم هایی از آنان در جامعه و با ثمنی بخس عرضه می شود. این جامعه با جامعه آرمانی و جامعه منتظر امام زمان فاصله ای طولانی دارد. ای کاش کمی حال و هوای جامعه ما حال  و هوای جامعه منتظران امام عصر را پیدا کند. ای کاش این گونه آبروی افراد در جامعه نمی رفتت و ای کاش کمی می اندیشیدیم که امروز اگر به راحتی آبروی افراد را می بریم فردا شاید دیگران به همین راحتی آبروی ما ببرند.

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط محمدرضا فلاح 87/2/2:: 1:40 صبح     |     () نظر