هر وقت از کنار حرم حضرت معصومه رد می شوم و می بینم که زنان بی چادر برای ورود به حرم ناچارند چادر به سر کنند به فکر بچه بیچاره همراه آن زن می افتم و از خود می پرسم در ذهن آن بچه چه چیزی نقش می بندد وقتی این صحنه را می بیند .او مادرش را در جاهای مختلف با وضعیت های مختلف دیده در خانه در عروسی در کوچه در هنگام خرید و جاهای دیگر و در هر جا او را با لباسی دیده گاه با روسری گاه با مقنعه گاه با شال گاه بدون هیچ پوششی و از دیدن تفاوت لباس ها در موقعیت های مختلف نتیجه گرفته که هر نوع پوشش برای جایی است وحال که میبیند مادرش برای ورود به حرم باید چادر سرکند نتیجه می گیرد که چادر فقط برای حرم است اگر اجباری باشد واگر مثل حرم امام خمینی اجباری نباشد در حرم هم چادر لازم نیست . این بچه وقتی زنان چادری را در خیابان و در هر جا غیر از حرم میبیند باز برایش سوال پیش میآید که پس چرا این زنان در جایی غیر از حرم چادر به سر کرده اند و چون طرز پوشش مادرش را دیده و مادرش را بیش از دیگران قبول دارد نگاه مبهمی به چادر پیدا می کند وآن وقتی که به مدرسه می رود ویا به سن تکلیف میرسد دیگر برایش چادر در هر جایی غیر از حرم چیز اجباری است و دیگر به سختی چادر به سر میکند.
کلمات کلیدی:
برای آن که از ما یاد کنند ، اسممان پر آوازه و شهرتمان عالم گیر شود گاهی به کارهای عجیبی دست می زنیم چون اصلا راه مشهور شدن را بلد نیستیم ولی خبر نداریم که آب در کوزه وما تشنه لیان می گردیم نمی دانم نامی از طلائیه شنیده اید یا نه. طلائیه نام بیابانی است در نزدیکی خاک عراق .زمستانش یسیار سرد است و در تابستان از آسمانش آتش می بارد.از جلوه های خیره کننده شهر هم نمی توانی چندان نشانی بیابی نه تنها ADSL به آن جا پا نگذاشته بلکه ازDial up هم خبری نیست اما با وجود این سالانه حدود300000 نفر به آن جا می روند.از پاسگاه طلائیه قدیم که رد می شوی می شود از دور یک نگین طلایی را از دور دید.آن گنبد شهدای مدفون در طلائیه است .وقتی روی سنگ مزارشان نگاه می کنی نامی نمی بینی ولی چند لحظه که می گذرد احساس می کنی آنان برایت آشنایند. این احساس تنها برای تو نیست بسیار دل هایی هستند در جای جای ایران ودنیا که آنان را می شناسند ،برایشان نامه می نویسند و ناگفته های خود را برای آنان باز می گویند.آن چند شهید گمنام طلائیه مشهورند.رازش چیست؟ آنان که نگاه حود را از فرش کندند و به عرش دوختند ،در سینه خود نکته ها دارند از این راز .فقط باید دل را آسمانی کرد
کلمات کلیدی:
ما آدم ها می دانیم که چیزی گم شده داریم و به این رسیده ابم که باید پیدایش کنیم ولی کوشش هامان کارگر نمی افتد و ره به ترکستان می برد.گاهی به این مشکل فکر می کنیم و ذهنمان را درگیر آن اما به جای آن که کلید این قفل را پیدا کنیم ذهنمان قفل می کند و دیگر تاب هیچ فرمانی را ندارد ما هم از خیرش می گذریم و به زندگی روزمره باز می گردیم اما دوباره تا حرفی از جنس اندیشه بر روی شاخکهای فکرمان می نشیند و آن ها را مرتغش می کند باز همان آش است وهمان کاسه. دوست دارم من مشکل را حل کنم واین بار سنگ فرش هر خیابان را آسودگی خاطر کنم می دانم که باید صبر کرد تا مشکلات شکلات شود و برایمان ز غوره حلوا سازند ولی غم ندارم چون غلام همت آنم که زیر چرخ کبود زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
کلمات کلیدی: