کلمات کلیدی:
چند شب پیش که از سفر بر می گشتم در اتوبوس فیلمی به نام رویای خیس را دیدم. فیلم اثری است از پوران درخشنده که به یک موضوع کاملا تکراری می پردازد و البته با یک نگاه خاص. ماجرا درباره پسری 16 ساله است که پدر و مادرش از هم جدا شده اند و او با مادرش زندگی می کند و بعد بر سر این که مادرش می خواهد مجددا ازدواج کند مادرش را ترک گفته روانه خانه پدرش می شود و در آن جا با دختری 16 ساله که در همسایگی آنان زندگی می کند طرح دوستی می ریزد و می خواهد با او باشد که با مخالفت پدر دختر روبرو می شود و سرانجام با دختر فرار می کند و در راه شمال از دره ای پرت می شود و می میرد.
در فیلم شاهد آنیم که مخالفت مادر با اقدامات پسر و ولگردی و چت بازی و دیدن فیلم های مستهجن او و برخورد اولیای مدرسه با اواقدامی بد جلوه داده می شود. در فیلم به خوبی این مطلب به تصویر کشیده شده است که اولین تماس با یک دختر چگونه باشد و چگونه می توان با یک دختر باب ارتباط را باز کرد. و هم چنین یک میهمانی جشن تولد را نشان می دهد که پسران می رقصند و پسری خود را به شکل دختران در می آورد و چون دختران می رقصد تا هر چه بیشتر شهوت درونی میهمانان را برانگیزاند و جالب این که پدر ومادر کسی هم که جشن تولد برایش گرفته اند به تماشا ایستاده اند و از دیدن این صحنه ها خرسندند اما آن چه بیش از هر چیز دیگر در این فیلم توجه مرا به خود جلب کرد نحوه تعامل پدر ذختر و پدر پسر با این ارتباط بود. پدر دختر با این ارتباط مخالف بود و پدر پسر می گفت حال که این دو همدیگر را دوست دارند بهتر است پدر دختر رضایت دهد تا این دو با هم نامزد شوند ولی باز پدر دختر مخالفت کرد و با این که پدر پسر گفته بود که چه بسا این مخالفت عواقبی ناگوار داشته باشد ولی پدر دختر به مخالفت خویش ادامه داد و سرانجام کار به جایی رسید که دختر و پسر با همدیگر فرار کردند و پسر کشته شد و نتیجه طبیعی که می توانستی پس از دیدن فیلم بگیری این بود که اگر پدر دختر این قدر یک دندگی نمی کرد و اجازه می داد که این دو با هم نامزد شوند دیگر این اتفاق نمی افتاد و خیلی هم بهتر از رابطه پنهانی بود. به عبارت دیگر اگر این دو نامزد نمی شدند به رابطه پنهانی خود ادامه می دادند و این مفاسد زیادی داشت ولی اگر نامزد می شدند دیگر این رابطه پنهانی نبود و پدر و مادر دو طرف از این رابطه خبر داشتند و دیگر مفسده ای به دنبال نداشت ولی پدر دختر بدون توجه به محبتی که میان این دو برقرار بود حتی با نامزد شدن این دو هم مخالفت کرد و کار بدان جا رسید که نباید می رسید و مقصر اصلی هم پدر دختر بود و اتفاقا این نتیجه ای بود که بغل دستی من از این فیلم گرفت و آن را به من گفت. ولی آیا به راستی پدر دختر مقصر بود. به اعتقاد من پدر دختر در این میان هیچ تقصیری ندارد و بر خلاف آن چیزی که فیلم در صدد القای آن است مقصر پسر است. او که تنها با نگاه دلداده کسی می شود و به فکر می افتد که به او برسد. آیا پسری 16 ساله در آن حدی است که بتواند بار یک زندگی را بر دوش بکشد. او که هنوز آینده شغلی و تحصیلیش در هاله ای از ابهام است چگونه می تواند سرنوشت فردی دیگر را نیز بازیچه دست خود قرار دهد. فیلم این گونه القا می کند که اگر کسی رادوست داشتی این حق توست که به هر قیمت و در هر شرایطی بدان برسی و هر کس بخواهد مخالفت کند دارد حقی را از تو سلب می کند و ظالم است اما واقعیت این گونه نیست. رسیدن به دوست باید به گونه ای باشد که دوست از فردای این وصال روزی صدبار خود را لعن نکند که چرا این وصال رخ داد. ازدواج و رسیدن عشاق به یکدیگر باید در شرایطی رخ بدهد که حداقل در هنگام ازدواج بتوان بر اساس شرایط موجود آینده امیدوار کننده ای را برای این زندگی مشترک ترسیم کرد نه این که این آینده را پردهای از ابهامات و دل نگرانی ها پوشانده باشد.
کلمات کلیدی:
در روز نهم ربیع الاول چه رخ داده است. عبارتی مرحوم علامه مجلسی جلد 31 بحار الانوار در این باره دارد که ترجمه آن را می آورم.
علامه مجلسی می فرماید: این سخن که کشته شدن خلیفه دوم در ماه ذی حجه است میان فقیهان امامیه مشهور است. ابراهیم بن علی کفعمی رحمه اللّه در کتاب الجنّة الواقیة درضمن اعمال ماه ربیع الأول می گوید: جمهور شیعیان خیال می کنند که این روز کشته شدن عمر است اما این گمان درست نیست و مرحوم ابن ادریس در سرائر می گوید کسی که خیال می کند عمر در نهم ربیع کشته شده است به اجماع تمام مورخان و شرح حال نویسان به خطا رفته است. شیخ مفید نیز در کتاب تواریخ خود همین را می گوید. به نظر وی عمر روز دوشنبه چهار روز مانده به آخر ذی حجه در سال 23 هجری مرد و کسانی چون صاحب الغره و صاحب المعجم و صاحب الطبقات و صاحب کتاب مسار الشیعه و ابن طاووس همین نظر را دارند و اصلا میان شیعه و سنی بر این مطلب که مرگ عمر در ذی حجه بوده است اجماع دارند. اما مشهور میان شیعیان در زمان ما این است که مرگ عمر روز نهم ربیع الاول بوده است. مستند آنان در این ادعا روایتی است که ابن طاووس در زوائد الفوائد و شیخ حسن بن سلیمان در المحتضر نقل کرده اند که نشان می دهد روز مرگ عمر نهم ربیع بوده است. سید پس از نقل این روایت می گوید در کتاب هایی که به آن مراجعه کردیم چندین روایت دیدم که با این روایت که مرگ عمر را نهم ربیع می داند هم خوانی دارد و ما به آن روایات اعتماد داریم.
سید ابن طاووس در کتاب اقبال با اشاره به روز نهم ربیع می گوید درباره این روز روایتی بلند مرتبه دیده ام. اما در کتاب هایی که تاکنون مراجعه کردم روایتی را در تایید آن روایتی که ما از ابن بابویه در مورد این روز نقل کردیم نیافتم. البته می توان روایت ابن بابویه هم که اشاره دارد به این که قتل عمر نهم ربیع بوده است توجیه کرد و مثلا گفت که منظور این است که دلیلی که قاتل را به مصمم بر قتل عمر کرد در نهم ربیع محقق شد و یا قاتل در مثل چنین روزی از شهر خویش به سمت مدینه حرکت کرد و یا در مثل چنین روزی قاتل به مدینه رسید و بنا بر این مجازا به این روز روز قتل عمر گفته شده است.
علامه مجلسی: از این عبارت برمی آید که روایتی را صدوق به این مضمون نقل کرده است و از متن پیشین هم بر می آمد که چندین روایت دال بر این که قتل عمر نهم ربیع بوده است وجود دارد. بنابراین این که ابن ادریس و دیگران وقوع قتل را در این روز بعید شمرده اند درست نیست. زیرا وجود این روایات به علاوه بر شهرتی که میان بیشتر شیعیان در گذشته و حال بر این مطلب بوده است دست کمی از گفته مورخان سنی مذهب ندارد و چه بسا آنان چنان گفتند تا امر بر شیعه مشتبه شود. شاید این سوال پیش آید که چگونه ممکن است اشتباه پیش آید ان هم در مورد چنین موضوع مهمی. این سوال چندان جدی به نظر نمی رسد زیرا ما از این گونه اختلافات در موارد مهم تری نیز داشته این مثل وفات پیامبر خدا که با این که مهم تر است اما در آن اختلاف است
فرمایش علامه حلی به اختصار همین بود که تقدیم شد اما آن چه ایشان به عنوان سندی برای وقوع قتل عمر در نهم ربیع ذکر می کنند چندان قطعی به نظر نمی رسد. آن چه اکنون در دست ما است تنها یک روایت است و این شهرتی هم که در میان شیعیان است نمی تواند مستندی باشد و بتوان بر اساس آن حکمی صادر کرد. ولی در مقابل اجماع بر این است که وقوع این قتل در همان ماه ذی حجه بوده است. و چه بسا همین نظر هم درست باشد.
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
امروز در قسمت آدرسwww.cloob.com را تایپ کردم تا سری به این جامعه مجازی ایرانیان بزنم. با تعجب با این پیغام آشنا روبرو شدم که مشترک گرامی دسترسی به این سایت امکان پذیر نمی باشد. با اشتراک دیگری به اینترنت وصل شدم و باز با همان پیغام روبرو شدم. برایم قطعی شد که کلوب هم فیلتر شده است. برایم این اقدام بسیار سوال برانگیز بود. کلوب نمونه ای مجازی از جامعه خارجی خودمان است با همان ویژگی ها و با همان روابط و پیوندها. افراد بسیاری در کلوب عضو بودند . در بحث های کلوب ها شرکت می کردند با یکدیگر تبادل نظر می نمودند. درباره مسائل خرد و کلان جامعه طرح نظر می کردند و البته مسائلی نیز کم و بیش مطرح می گردید که به مذاق ما خوش نمی آمد و بسیاری از آن ها را در دسته لغویات جای می دهیم. مثل این که اگر در فلان موقعیت بودید چه می کردید و از این بحث ها با درجات لغویت مختلف ولی به هر حال در کنار همه این ها کلوب امکانات خوبی داشت و فرصتی مناسب بود تا متدینان به هدف خویش از روی آوردن به این ابزار رسانه ای که همان تبلیغ دین و پاسخ گویی به سوالات بود پاسخ گویند. مجالی مناسب بود تا افراد بدون این که گرفتار محظوری باشند با نامی غیر حقیقی و با هویتی نا آشنا سوالات خود را بپرسند و پاسخ بگیرند. دوستان ما در مرکز پاسخگویی دینی وابسته به دفتر تبلیغات در کلوب حضور خوبی داشتند و به سوالات دینی مطرح شده پاسخ می گفتند. حضور طلبه ها نیز در کلوب حضور فعالی بود و خود من گاه که در کلوب حاضر می شدم با افراد بسیاری روبرو می شدم که تمایل داشتند با یک طلبه هم سخن شوند. بگویند و بشنوند و با واقعیت روحانی و حوزه و دین بیشتر آشنا شوند. کلوب با همه اشکالات خود این منافع را نیز داشت و دست اندر کاران نباید به صرف وجود اشکالات تمام آن منافع را نادیده بگیرند و به کلی آن را مسدود کنند. شاید این سخن چندان درست نباشد ولی به نظر می رسد که این گونه برخوردها آثار منفی آن بیش از ثمرات مثبت آن است. اصل فیلترینگ خوب است ولی هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد.
کلمات کلیدی:
این مطلب را برای پایداری نوشته بودم
هواپیما ربایی منجر به قتل، آدم ربایی و گروگان گیری، در گیری با سرنشینان هواپیما، جاسازی مواد منفجره در هواپیما، حمله به مسافران این ها بخشی از جرایمی است که به اعتقاد FBIعماد فائز مغنیه مرتکب آن شده بود. به همین دلیل نام او را پس ازبن لادن در لیست افراد تحت تعقیب قرار داد. این نهاد آمریکایی عماد را در راس تشکیلات امنیتی حزب الله می دانست و مبلغی که در قبال خبری که بتواند منجر به دست گیری وی شود می پرداخت 5 میلیون دلار بود. هر کسی که بتواند او را بکشد از جایزه 25 میلیون دلاری بهره مند خواهد شد. پس عماد آدم مهمی بود و برای آمریکا و اسرائیل دشمنی خطرناک به حساب می آمد و باید کشته می شد
البته FBI هیچ گاه توضیح نمی دهد که چرا آنان سربازان خود را به لبنان فرستاده بودند تا مردم بی دفاع آن جا را بکشند و چرا هر جا پای یک سرباز آمریکایی می رسد بدنبالش بوی خون از آن جا به مشام می رسد
عماد آن گونه که در سایت هایی چون MIPT TERRORISM معرفی شده است در سال 1962 در لبنان به دنیا آمد. روباه نام مستعاری است که در این سایت برای او ذکر شده است.هر چند در سایت FBI و WIKIPEDIA این نام مستعار حاج رضوان است. وی رهبری هوشمند و زیرک بود. آن چه در پی می آید معرفی این شهید بزرگوار از زبان ویکیپدیا است و عبارات گویای وحشت دشمنان از او است.
عماد را به رهبر تروریستها توصیف می کنند. او در بمب گذاری در سفارت آمریکا در سال 1983 و انفجار محل اقامت تکاوران دریایی آمریکا و فرانسوی دست داشت. این انفجار به کشته شدن 350 نظامی انجامید. وی در انفجار سفارت اسرائیل در بوئنس آیرس در سال 1993 نیز نقش داشت و در دهه 80 قرن بیستم تعدای از مسافران خارجی را که به لبنان سفر کرده بودند ربود.
اطلاعات اندکی از وی در دست است. وی نام مستعار حاجی را برای خود به کار می برد. نام وی در لیست تروریست های اتحادیه اروپا قرار دارد. و در لیست تروریست های تحت تعقیب آمریکا نیز قرار دارد و آمریکا 5 میلیون دلار در قبال خبری از وی می پردازد.
بنا بر اطلاعاتی که از گذرنامه وی در دست است وی در روستایی فقیر نشین طیردبا در جنوب لبنان به دنیا آمد. بعد که بزرگ تر شد با خانواده به بیروت آمدند و در عین الدلبان مستقر شدند پدرش سبزی فروش بود و خانه اشان در ایام جنگ داخلی لبنان در خط سبز واقع شده بود.
از دوران نوجوانی وی اطلاعات اندکی در دست است. ولی ظاهرا وی در سال 1976 به گروه نیروی 17 که وظیفه حفاظت از یاسر عرفانت را بر عهده داشت پیوست. وی تیرانداز خوبی بود. عماد در دانشگاه آمریکایی بیروت در رشته مهندسی به تحصیل مشغول شد و عماد در دهه هشتاد و نود قرن بیستم میلادی در بسیاری از حملات تروریستی بویژه علیه اهداف آمریکایی و اسرائیلی نقش داشت. این حملات عبارتند از انفجار سفارت امریکا در بیروت در 18 آوریل 1983 که منجر به کشته شدن 63 نفر از جمله 17 آمریکایی شد. او هم چنینی متهم است به دست داشتن در انفجار خودرو در مقر چتربازان فرانسوی و تفنگداران امریکایی. این حمله منجر به کشته شدن 58 فرانسوی و 241 آمریکایی شد. عماد در 20 سپتامبر 1984 به ساختمان فرعی سفارت آمریکا حمله برد. ایالات متحده او را متهم به ربودن هواپیمای پرواز 847 در تاریخ 14 ژوئن 1985 می کند که منجر به مرگ یک نظامی آمریکایی شد. او هم چنین با چند فقره ربودن غربی ها در بیروت در طی دهه هشتاد قرن بیستم در ارتباط است. برخی از این ربوده شدگان بعدا کشته شدند مانند سرهنگ ارتش آمریکا ویلیام فرانسیس باکلی. افراد باقی مانده نیز به مرور زمان آزاد شدند. از جمله این افرا بازمانده تری اندرسون بود که در سال 1991 آزاد شد.
در طول این سال ها فعالیت های بسیاری اتفاق افتاد تا وی دستگیر شود. آمریکا در سال 1986 از حضور وی در فرانسه آگاه شد و از آن کشور خواست تا او را دستگیر کند که فرانسه این را نپذیرفت.
آمریکا پس از آن بارها کوشید تا وی را دستگیر کند. نخستین بار سال 1995 بود. هنگامی که عماد سوار هواپیمایی بود و مجبور شد تا در عربستان توقف کند و نیروهای آمریکایی منتظر بودند تا با نشستن هواپیما او را دستگیر کنند اما مقامات عربستان به هواپیما اجازه فرود ندادند و وی رهایی یافت. سال بعد ارتش آمریکا طرحی ریختند تا او را در یک کشتی در دوحه قطر دستگیر کنند که این طرح نیز اجرا نشد. این طرح که نامش بازگشت OX نام داشت قرار بود بوسیله چند کشتی و نیروهایی از گردان سوم آبی خاکی، تفنگداران دریایی از یگان سیزدهم تفنگداران و ناو SEALS که متعلق به ناوگان پنجم دریایی آمریکا بود اجرا شود. این طرح در حال اجرا بود اما در آخرین دقیقه این طرح لغو شد زیرا در تعیین مکان عماد اشتباهی رخ داده بود.
در 10 اکتبر 2001 نام عماد در ابتدای لیست 22 نفره تروریست هایی قرار گرفت که از سوی FBI شدیدا تحت تعقیب بودند. و این امر را بوش به اطلاع عموم رساند . جایزه ای 5 میلیون دلاری نیز برای اطلاعاتی که منجر به دستگیری وی شود تعیین گردید که البته هیچ گاه پرداخت نشد.
دولت اسرائیل نیز تلاش هایی برای کشتن مغنیه انجام داد. برادر وی فواد مغنیه سال 1994در حادثه انفجار خودرو در بیروت کشته شد( جهاد،برادر دیگر وی نیز سال 1985در حادثه انفجار خودرو که با هدف کشتن فضل الله صورت گرفت کشته شد. بعدها شایع شد که این کار توسط CIA و با همکاری ارتش جنوب لبنان صورت گرفته بود)
مغنیه رسما از سوی آرژانتین به دست داشتن در انفجار سفارت اسرائیل در بوئنس آیرس در 17 مارس 1992 که به قتل 29 نفر انجامید و هم چنین انفجار مرکز فرهنگی آمیا در ژولای 1994 که 86 کشته در پی داشت متهم گردید. او در طراحی ربودن سه سرباز اسرائیلی در جنوب لبنان در سال 2000 و ربودن یک تاجر یهودی و بسیاری از حملات به اسرائیل که به قتل هشت سرباز و اسارت دو سرباز انجامید.
بر طبق گزارش رابرت بایر، مغنیه بسیار هوشمند است و در عمل بسیار توانمند است. او از یک در وارد می شود و از در دیگری خارج می شود. هر روز ماشینش را عوض می کند. هیچ قرار ملاقاتی را تلفنی تعیین نمی کند. او هر گز قابل پیش بینی نیست. او تنها افرادی را به کار می گیرد که می تواند به آنان اعتماد کند. او افراد جدید را به کار نمی گیرد.
در گزارشی که در مجله نیو یورکر منتشر شد اشاره شده است که اخیرا مغنیه در دیدار میان احمدی نژاد رئیس جمهور ایران و بشار اسد رئیس جمهور سوریه حضور داشته است. او در آن جا به نمایندگی از حزب الله لبنان حضور داشته است. در همان مقاله آمده است که وی گفته است که در صدر لیست افراد تحت تعقیب ارتش آمریکا و CIA قرار دارد و به همین دلیل از حضور در برخی مناطق بیروت خودداری می کند زیرا چه بسا به دست گروه های شبه نظامی و یا تیم های ویژه CIA کشته شود.
اما نحوه شهادت وی: ساعت یازده شب 12 فوریه 2008 خودروی بمبگذاری شده در منطقه کفرسوسه دمشق در نزدیکی مدرسه ایرانیها و مرکز اطلاعات سوریه منفجر شد که این انفجار یک کشته بر جای گذاشت.
بلافاصله پس از انفجار، نیروهای امنیتی سوری حلقه محاصرهای پیرامون محل انفجار تشکیل داده و خودروی منفجر شده و جسد قربانی را به نقطه نامعلومی منتقل کردند.
مشخص شد که «عماد مغنیه» ملقب به حاج رضوان از فرماندهان بلندپایه حزبالله لبنان در این انفجار به شهادت رسیده است.
منابع آگاه گفتند که وی هنگام خروج از منزل و زمانی که قصد سوار شدن بر خودرو خود را داشته با انفجار مواجه شده است. دیگر منابع آگاه به شبکه تلویزیونی «ال.بی.سی» گفتند که مغنیه شب گذشته در مراسمی در مدرسه ایرانیها در دمشق حضور داشته و هنگام خروج از مدرسه به شهادت رسیده است.
این سردار افسانه ای به شهادت رسید و داغی بزرگ بر دلها برجای گذاشت. اما دشمنان بدانند که هیچ گاه خون او لگد مال نخواهد شد و راهی که او در پیش گرفته بود یعنی پاک سازی سرزمین های اسلامی از لوث اشغالگران آمریکایی، اسرائیلی و ... تا دست یابی به هدف نهایی ادامه خواهد یافت
کلمات کلیدی:
نمی توان انقلابی بود و دغدغه انقلاب نداشت یا حرفی از خطراتی که می تواند این انقلاب را تهدید کند نزد و یا به آن فکر نکرد. پدران و مادران ما انقلاب را با رهبری امام آفریدند. آنان خسته از ستم رژیم شاه بودند و آرزوی روزگاری را داشتند که دیگر رنگ سیاه ظلم چشمی را نیازارد.آنان دغدغه دین داشتند و دوست نداشتند صدای شکسته شدن استخوان های دین را در میان چرخ دنده های سیاست بازی و دنیازدگی حاکمان بشنوند. می خواستند نام دین همه جا با احترام یاد شود و دین نه مایه فقر و فلاکت و عقب ماندگی و نوعی افیون بلکه اکسیری حیات بخش قلمداد شود. از نابرابری طبقاتی ناراحت بودندو از اینکه در کنار کاخ ها کوخ ها باشد و صدای مظلومان بلند شود اما هنوز از خانه خودش نیز فراتر نرفته خاموش شود. آن چه در آن دوران دل ها را می رنجاند چهره کریه فقر و فلاکت بود که می شد آن را به راحتی دید اگر کسی اندکی رنگ و لعاب های دروغین پیشرفت واراداتی مونتاژی را کنار می زد. هر انسان آزاده ای با دیدن چنین وضع رقت انگیزی صدایش به اعتراض بلند می شد و صد البته که دستگاه رژیم ان را در نطفه خفه می کرد. اما پدران و مادران ما با رهبری امام انقلاب کردند تا دیگر چنین نباشد و ایران چنین وضعی را به خود نبیند. ما فرزندان آنان کارشان را می ستاییم و از این که بنیان آن نظام را برانداختند خشنودیم اما ما نیز دغدغه داریم ما نیز از فقر متنفریم و از این که برخی دین را در قربانگاه مصلحت های سیاسی فردی و آنی ذبح کنند بر می آشوبیم. هیچ دوست نداریم ظلمی شود تا صدای مظلومی بلند گردد. ما دوست داریم دین به گونه ای عرضه شود که این تلقی نشود که دین افیون ملت ها و توده ها است و این را مطالبه ای به حق می دانیم. من هر گاه بانگ جدیدی از آقا مقام معظم رهبری می شنوم به وضوح در ورای این بانگ می بینم که ایشان دغدغه انقلاب را دارند و نمی خواهند کسی چنین تصور کند که انقلاب در رسیدن به اهدافش ناکام مانده است و این نظام با نظام پیشین تفاوتی ندارد.
جنبش عدالت خواهی، جنبش نرم افزاری، اسلامی کردن دانشگاه ها، اعلام خطر نسبت به تهاجم فرهنگی و این آخری مدیریت تحول در حوزه همه برای آن است که انقلاب به اهدافش برسد
کلمات کلیدی:
این مقاله ای است که برای یکی از نشریات نوشته بودم:
انقلاب اسلامی ایران با همة عظمتش، وامدار شخصیت رهبر بزرگ خود، امام خمینی است. امام از دیگران متمایز بود و این تمایز را از شیوة اندیشیدن خود داشت. نتیجة تأملات امام در همان مواضع و نظریات خاص بروز یافت. در مجموعة این آراء، انتقاد از وضع موجود و ارائه الگوی جایگزین برای وضع مطلوب حضور داشت. مردم ایران که از وضع موجود ناراضی بودند و زندگی بهتری را در لوای دین و آموزههای آن میطلبیدند، گمشدة خویش را در امام یافتند و با حرکتی تحت رهبری او، فصل نوینی را در تاریخ ایران گشودند؛ ولی یک نکته بیپاسخ ماند که متمایز کنندة امام از دیگران است. در تحلیل اندیشة امام، به شاخصهای نه چندان غریب برمیخوریم که در خود تواناییهای شگرفی دارد.
آنچه در جستوجوی تاریخ حوزههای شیعی، ظهور و بروز دارد، دوری این نهادهای علمی از سیاست است. اگرچه دلایل متعددی خودداری حوزه از نشستن گرد سیاست بر دامنش را توجیه مینماید، اما این پرهیز اثر ناگواری نیز با خود همراه داشت. دور ماندن از سیاست به تدریج موجب شد دامنةهدفی که حرکت اجتهادی پدید میآورد، محدودتر گردد و این اندیشه را از اذهان متبادر سازد، که یگانه جولانگاه آن، عرصه انطباق فرد است با اسلام و نه جامعه. این چنین بود که در ذهن فقیه، اجتهاد با چهرة فرد مسلمان ارتباط یافت؛ نه با چهرة اجتماع مسلمانان. حضرت امام به اجتهاد مرتبط با اجتماع به خوبی دست یافته بود و این همان شاخصة تفکر امام بود. امام میدانست که اجتهاد دارای چهار کارکرد است:ادامه مطلب...
کلمات کلیدی:
"ما شدیدا محکوم می کنیم" این، اولین و شاید آخرین واکنشی است که از خود نشان می دهیم در هر حادثه ناگواری که رخ می دهد. همین واکنش را هم از خود نشان دادیم هنگامی که دو سال پیش در 23 محرم حرمت نگاه نداشتند و حرم عسکریین را منفجر کردند و باز بر مظلومیت آن دو امام افزودند. کسانی که پیش از این به زیارت آن دو امام رفتند به یاد دارند که شهادت ثالثه حتی از بلندگوهای حرم پخش نمی شد. با خود درد دل می گفتیم که چرا در این پایگاه شیعه از قافله سالارشیعه یاد نمی شود ولی باز دلخوش بودیم که دست کم هنوز اهتزاز گلدسته های حرم برتری اولاد علی را فریاد می کنند. اما همین را هم برنتافتند و آن کردند که در تصاویر دیدیم وشاید آن تصاویر بغض شکفته دوربین ها بود آن گاه که آن فاجعه را دیدند. گلدسته ها فرو افتادند اما صدای فروافتادنشان دلها را لرزاند و اشک ها را جاری ساخت.
آنانی که چنین کردند مجوز شرعیش را از کوردلانی گرفتند که از اسلام تنها نامش را یدک می کشند و از قران فقط چاپ های زیبایش را دارند و از دین جز بی دینی توشه ای برنداشتند. آنان دل در گرو گروهی دارند که بزرگ ترین افتخارشان همرقصی با شیطان است. آنان اخلاف همانانی هستند که بقیع را تخریب کردند و فرزندان متوکلند که حرم حسینی را ویران کرد. آنان با سپاهیان روس که حرم رضوی را هدف قرار دادند از یک قبیله اند. این سفلگان سر سفره صدام بزرگ شده اند و پیوند خونی با تمام جنایتکاران تاریخ دارند.
از آغاز چنین بوده است. ناله های فرزندان فاطمه را از همه جا می توان شنید. از سیاه چاله های دار الاماره ها و از راهروهای زندان ها. یک روز آنان را در میان دیوارها گذاشتند و روزی دیگر به درون چاه انداختند. سر از بدنشان جدا کردند و حتی بدن های آنان نیز می توانست درد سر بسازد. بدن هایشان را هم می سوزاندند. گویا سرنوشت همه فرزندان فاطمه را از روی حادثه کوچه بنی هاشم نوشته اند.
اما تا پایان چنین نمی ماند. روزی فرا خواهد رسید که رایت یالثارات الحسین برافراشته می شود و آنگاه حق در جای خود خواهد نشست.
و ما در میانه راهیم و باور داریم که هر که با آل علی در افتاد ورافتاد. مگر نبود حسین کامل داماد صدام که با شعار لا شیعه بعد الیوم به حرم حسینی حمله ور شد و خون ها در آن صحن شریف ریخت و سرانجامش آن شد که تاریخ هیچ گاه فراموش نمی کند. بسیاری دیگر هم بودند که تاریخ مرگ آنان را ضبط کرده است.
حال حرم آن دو امام را تخریب کردند و آن جا ویرانه است. ما بعد از دو سال چه کردیم. کارهایی انجام داده ایم. اما مهم ترینش این بوده است که "ما شدیدا محکوم می کنیم"
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی: